کد مطلب:217480 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

حکومت و سیاست در سیره امام کاظم
امامت حضرت امام كاظم (علیه السلام) با دوران خلافت هارون الرشید، مقارن بود. هارون كسی است كه طرفدارانش را كه برای استحكام پایه های حكومت او، سر از پا نمی شناختند و از هیچ گونه فداكاری ای دریغ نمی كردند، همین كه از آینده ی آن ها احساس خطر می كرد، از بین می برد (چون ابومسلم خراسانی و غیره). معلوم است كه با علویان خصوصاً با حضرت موسی ابن جعفر (علیه السلام) چگونه باید رفتار نماید؟ فشار و خفقان، خوف و وحشت بر آل علی (علیه السلام) در عصر هارون الرشید به مرحله ای رسید كه امام موسی بن جعفر و دوستان نزدیكش در حال تقیه به سر می بردند.

حضرت امام كاظم (علیه السلام) در چنین جو خفقان آمیزی، مسؤولیت عظیمی را كه حداقل آن حفظ شیعیان به صورت یك جمع متشكل و هدفمند بود، به عهده داشت و محوریت آن حضرت برای شیعیان و مرتبط ساختن و شكل دادن به جمع شیعیان برای عباسیان خطر بزرگی به حساب می آمد.

هارون الرشید كه به صفت یك امپراطور درآمده بود، و به خورشید خطاب می كرد كه بتاب، هر جا بتابی در قلمرو حاكمیت من می تابی! و قیام های ضد دستگاه حكومت را هم سركوب كرده بود، در عین حال از وجود موسی ابن جعفر (علیه السلام) وحشت داشت و خاطرش ناآسوده بود، و آن حضرت را بزرگ ترین مانع و مزاحم حكومت خود می دانست، ترس هارون بیشتر از دو جهت بود:

1- خود را در برابر شخصیت انسانی امام (علیه السلام) حقیر می دید.

2- می دانست كه امام كاظم (علیه السلام) خود را اولی و احق به امامت می داند و شیعیان او نیز با این عقیده با او در ارتباط و رفت و آمد هستند.

در مورد اول، هارون می كوشید كه با توجیهات دینی، و انتساب خود به پیامبر، ضعف روحی خود را جبران كند و در نظر مردم وجهه و آبرو كسب نماید، و از این طریق پایه های حكومت خود را استحكام بخشد. امام كاظم (علیه السلام) نقشه او را نقش بر آب می كرد و ماهیت اصلی او را آشكار و بر ملا می نمود. معروف است كه هارون یك سال به جنگ می رفت، و یك سال به حج؛ در سال 197 قمری كه نوبت حج بود، از هارون استقبال كردند. هارون در این مسافرت خود علاوه بر حج، هدف سیاسی دیگری نیز داشت، و آن این كه می خواست از همه مردم برای فرزندان خود به عنوان ولیعهدهای بعدی بیعت بگیرد كه در راه رسیدن به این هدف از هیچ شخصیت با نفوذ جهان اسلام وحشت نداشت، فقط امام (علیه السلام) را مانع و مزاحم خود می دید.

هارون رشید برای آن كه كسب وجهه كند و به حكومت خود مشروعیت دهد، وقتی كه وارد مسجد پیغمبر شد، گفت: «السلام علیك یابن عم!» و قرابت خود را به رسول الله (صلی الله علیه واله وسلم) به رخ مردم كشید، امام موسی ابن جعفر (علیه السلام) كه آن جا حضور داشت بلادرنگ فرمود: «السلام علیك یا اباه!» هارون كه رنگش متغیر شده بود، در عین حال گفت: واقعاً این فخر از تو است ای ابوالحسن(علیه السلام)؛ و رو كرد به یحیی ابن جعفر و چنین گفت: اشهد انه ابوه كان حقا. همین بود كه هارون در حضور مردم به قبر پیامبر خطاب كرد كه یا رسول الله درباره تصمیمی كه دارم از شما عذر می خواهم، و آن این كه موسی ابن جعفر (علیه السلام) را دستگیر كرده و به زندان می افكنم، زیرا او سبب تفرقه امت شده است؛ و در همان مسجد پیامبر حضرت را كه در حال نماز بود، دستگیر كرد. هارون با آن همه قدرت و عظمت سیاسی، تحمل وجود امام را نداشت و برای خاموش كردن شعله های خشم مردم، به چنین توجیهاتی دست می زد، و تفرقه افكنی میان امت را بهانه و تمسك قرار می داد تا مورد سرزنش مردم قرار نگیرد. این سیره همیشگی حكام جور و عناصر ضد مردمی است كه سعی می كنند با اتهام و ترور شخصیت، چهره های مردان حق را مخدوش و لكه دار نشان دهند.

قرآن می فرماید: فرعون، حضرت موسی را به بی دینی و فساد متهم می كرد تا از چشم مردم بیفتد: «انی اخاف ان یبدل دینكم او ان یظهر فی الارض الفساد.»

هارون اعتقاد شیعیان را به امامت امام كاظم (علیه السلام) و رفت و آمد شبانه و پنهانی آن ها را به نزد آن حضرت می دانست، و این را برای بقای حكومت خود خطر جدی تلقی می كرد، از این رو هارون برای آن كه از رمز و راز، و اسرار تشكیلاتی امام كاظم (علیه السلام) اطلاع یابد، پرسید كسی را از نزدیكان موسی ابن جعفر (علیه السلام) كه خیلی فقیر و دست تنگ باشد معرفی كنید. علی ابن اسماعیل پسر برادر آن حضرت را معرفی كردند. هارون با دادن مال های هنگفت او را از مدینه به پایتخت خود دعوت كرد و او هم برای این كار حاضر شد، امام (علیه السلام) برای انصراف او از این كار، زیاد تلاش كرد و پول های زیادی به او داد، ولی او به خانه هارون رفت و از امام موسی بن جعفر (علیه السلام) سعایت می كرد.

امام موسی ابن جعفر (علیه السلام) در شرایطی قرار داشت كه نمی توانست مبارزات علنی و آشكاری داشته باشد، بلكه با مبارزات مخفی و در تقیه و استتار كه مهم ترین اصل است برای بیشتر ضربه زدن و كمتر ضربه را متحمل شدن، دست اندركار براندازی حكومت هارون و سایر خلفای زمانش بود. شیعیان نیز موظف بودند مطالبی را كه از طرف امام و رهبری و تشكیلات به آن ها گفته می شد، مخفی نگه دارند و اسرار رهبری و تشكیلاتی را افشاء نكنند.

ولی گاهی اتفاق می افتاد كه مطالبی پیرامون امامت موسی بن جعفر (علیه السلام) و واجب بودن پیروی از آن حضرت را افشاء می كردند، طبیعی است كه این كار اسباب دردسر برای خود امام (علیه السلام) و آن ها را فراهم می آورد، و می توان گفت یكی از اسباب زندانی شدن امام كاظم همین بود. هشام ابن حكم كه یكی از تربیت یافتگان حضرت امام كاظم بود، از طرف امام مأمور بود كه سكوت كند، ولی او سكوت را شكست و در نتیجه از ترس دستگاه متواری شد، و هارون برادران او را توقیف و زندانی كرد و درباره وی گفت: در صورتی كه چنین مردی زنده باشد، حكومت برای من یك ساعت هم ممكن نیست. به خدا كه كاربرد زبان او از صدهزار شمشیرزن بیشتر است.

مبارزه با علمای خود فروخته و فاسدی كه خود را به دربار فروخته بودند، نمونه دیگری از مبارزات آن حضرت است، زیرا وجود چنین اشخاصی در دستگاه، مشروعیت دادن به آن است. از این رو چنین اشخاصی محبوبیت خاصی در دستگاه خلافت داشتند و امام فرمود:

"العلماء امناء الرسل مالم یدخلوا فی الدنیا، قالوا و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروا علی ادیانكم"؛

علما امانتداران پیامبرانند، مادامی كه خود را به دنیا نفروخته باشند، گفتند: دخول در دنیا چیست؟ فرمود: متابعت دربار؛ وقتی كه چنین كنند، در مورد دینتان از آنان بترسید.

وقتی امام كاظم (علیه السلام) دید كه مهدی عباسی رد مظالم می كند، فرمود: چرا آن چه را از ما از راه ستم گرفته اید، برنمی گردانی؟ مهدی پرسید آن چیست؟ حضرت فدك را مطرح كرد، مهدی گفت: حدود آن را تعیین كن تا برگردانم، امام (علیه السلام) حدود تمام جهان اسلام را به عنوان فدك غصب شده تعیین كرد.

بنابراین امام كاظم (علیه السلام) در قبال مسئله خلافت و زعامت امت بی تفاوت نبوده و خود را از هر كس دیگر اولی و احق برای حكومت و اداره سرزمین اسلامی می دانست.

مبارزات منفی و كناره گیری امامان از دستگاه خلافت نیز اعتراضی بود از جانب آن ها بر علیه حاكمیت های زمانشان كه مشروعیت و لیاقت خلفاء را زیر سؤال می برد و خبث باطنی آن ها را علنی می ساخت، و مردم را نسبت به آنان بدبین و خشمگین می نمود. شیوع و رسوخ چنین نگرشی، خطر مهمی برای حكومت به شمار می رفت، زیرا اگر اعتقاد مردم نسبت به مشروعیت یك نظام از میان برود، هر لحظه ممكن است به منظور براندازی آن به پا خیزند و یا از چنان اقداماتی حمایت كنند. اگر مبارزات منفی ائمه علیهم السلام نبود و با این كار خود ماهیت اصلی خلفاء را افشا نمی كردند، خلفای بنی امیه و بنی عباس با همه آن فسق و فساد و ستمكاری در تاریخ جزء خوبان و قدیسین بشری قرار می گرفتند.

امامان نه تنها با دور نگه داشتن خود از دستگاه خلافت، مشروعیت آن را زیر سؤال می بردند، كه یاران و دوستان خود را نیز اجازه نمی دادند به نفع دستگاه كار كنند. امام موسی بن جعفر (علیه السلام) به صفوان جمال كه از دوستان آن حضرت است فرمود: همه كارهایت خوب است جز آن یكی. (یعنی چرا شترهایت را به هارون كرایه دادی؟) عرض كرد چه اشكال دارد من برای حمل و نقل اثاثیه او در سفر مكه، سفر اطاعت، كرایه دادم، نه آن كه رایگان در اختیار او گذاشته باشم؟ امام (علیه السلام) فرمود:

«مگر دوست نداری هارون زنده برگردد و كرایه تو را بدهد؟»

صفوان گفت: چرا. امام (علیه السلام) فرمود: «همین مقدار كه به بقای ظالم راضی هستی، گناه است.» صفوان با آن كه با هارون سوابق دوستی داشت، فی الفور پیش از آن كه كاروان به طرف مكه حركت نماید، همه شترهای خود را با تمامی وسایل آن فروخت، هارون از قضیه با خبر شد و پرسید چرا فروختی؟ صفوان گفت: دیگر پیر شده ام و این كار از من ساخته نیست، هارون گفت: می دانم كه موسی بن جعفر (علیه السلام) به تو گفته: این كار را نكن كه خلاف شرع است. به خدا قسم اگر سوابق زیادی كه از سالیان دراز با خاندان تو داریم نبود، امر می كردم ترا گردن زنند.

در عین حال به كسانی كه می توانستند از پست و مقامشان حسن استفاده نمایند، و از مظالم و شرور بكاهند، و به نفع جامعه مسلمین همكاری نمایند، اجازه می داد كه وارد دستگاه شوند؛ چنانكه به علی ابن یقطین كه از تربیت شدگان آن حضرت بود و در تقوا و علم و سیاست مقام برجسته داشت، تأكید می كرد كه به عنوان وزیر در دستگاه هارون بماند و تشیع خود را كتمان نماید و تقیه را شدیدا مراعات دارد، تا شیعیان و اموال آنان حفظ شوند. و به او نوشت:

«ان لله مع كل طاغیة وزیرا من اولیائه یدفع بدعتهم»؛ خداوند با هر حاكم ستمگری، از دوستان خود وزیری دارد كه به سبب او بدعت های آنان را دفع می كند.

یكی از ایرانی ها كه از شیعیان اهواز بود، می گوید: من مشمول مالیات های خیلی سنگین شدم كه اگر می خواستم آن را بپردازم، از زندگی ساقط می شدم. اتفاقاً والی اهواز معزول شد و والی دیگری آمد و من خیلی نگران شدم. ولی بعضی از دوستان به من گفتند او باطنا شیعه است و تو هم شیعه هستی با این همه من جرأت نكردم نزد وی بروم و بگویم كه شیعه ام، رفتم به مدینه خدمت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) و داستان خود را شرح دادم. امام (علیه السلام) نامه ای نوشت كه سه چهار سطر بیشتر نبود، جمله های آمرانه اما از آن نوع كه امامی به تابع خود می نویسد، راجع به آن كه قضای حاجت مؤمن و رفع گرفتاری ها از مؤمن در نزد خدا چنین است والسلام.

نامه را مخفیانه آوردم و شبی به خانه والی اهواز رفتم و نامه را به او سپردم، نامه را گرفت و به چشم مالید و مرا برد در منزل و مانند كودكی مقابل روی من نشست و پرسید گرفتاریت چیست؟ گفتم یك چنین مالیات سنگینی برایم بسته اند كه اگر بپردازم از زندگی ساقط می شوم، دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند.